صدای اذانش توی گوشم می پیچد.... انگار کوزه ای باشم که از چشمه ترین آبهای چشمهای کودکی معصومانه ات پر شوم. سیاه و سفید، آبی آسمانی، خاکستری... رنگ هایی که دوستشان دارم. آرامشی را که به تمام حواس هزارگانه ام می پاشند بی نظیراست. انقدر دل بسته ام و کنده ام! آنقدر بوده ام و مانده ام و جدا شده ام که نمی دانی. صبر کن نازنینم... صبر کن و زیبا صبر کن. با تمام زیباییت صبر کن. برای زیباترین صبر کن. برایش صبر کن...
صفای وضع هوا را که پیش بینی کرد؟ هوای ناحیه ی ما هنوز طوفانی است!
برخیز و وضو بگیر نازنینم. هفت تکبیر انقطاع بزن بر هرچه عشق غیر از اوست و فریادش کن: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک... پرم می کند این فراز! تمام قلبم را می لرزاند، آنقدر که تلاطم خون را در رگهایم با لامسه ام احساس می کنم. درست وقتی که به دوست داشتنت فکر می کنم، وقتی به تشییع خونینی که در انتظارم نشسته است، وقتی به نگاه خیس و بارانی ات زل می زنم، وقتی به دل طوفان زده ی پریشانت خیره می شوم... توی دلم خالی می شود و غمی نامحسوس و آزاردهنده هوای اتاقم را پر می کند. نوک قلمم می شکند و سرم بی محابا روی میز فرو می افتد... چه فصل غریبی است. خراب شدم... با این مطلع شروع می کنم...
آن اشارات لبخندت، شرح مبسوط زیبایی است
شیوه ی مست چشمانت، فرصتی برای شیدایی است